برای تمدن تعاریف زیادی شده و درباره تفاوتش با فرهنگ هم مطالب فراوانی گفته شده است. در این تعاریف، اصولا بر «ترقی و پیشرفت» در زندگی مادی تأکید دارند و البته همه در غرب و شرق در سطوح مختلف، از معنویت و اخلاق هم به عنوان بخشی از تمدن سخن میگویند، اما مهم این است که اساس تمدن در این تعاریف، ترقی مادی است که اگر باشد، تمدن است، و الا تمدنی در کار نیست، درحالی که در بخش اخلاق و معنویت به گونهای است که اگر اینها باشد، اما ترقی مادی نباشد، ظاهرا کسی نمیگوید تمدن است.
تمدن چنان است که ساختمانی شیک و راحت و مرفه باشد و در آن اخلاق و معنویت هم باشد، اما اگر این بنا نباشد، به نظر میرسد از نظر تعاریفی که برای تمدن میشود، حتی با وجود اخلاق و معنویت، تمدنی در کار نخواهد بود. فرض کنید یک صوفی در قبرستان زندگی کند و آب و نانی هم کسانی صدقه سر فرزندانشان برای او بیاورند. آیا این را تمدن میگویند؟ ظاهرا این طور نیست. پس رکن آن یا به عبارتی ماده تمدن، همین ترقی و پیشرفت است و معنویت در صورت آن نقش دارد.
طبیعی است که ما مسلمانان وقتی از تمدن صحبت میکنیم، مطابق با این تعریف و رویکردی که در غرب است، تمدن را پیشرفت میدانیم. این پیشرفت همانی است که دنیای جدید را از قدیم جدا کرده و در غرب هم تولید شده است. پیدایش نیروی بخار و سپس برآمدن نیروی الکتریسته و سپس قدرت اتم، با همه لوازم دیگر آن و درنتیجه ساختن کشتیهای بزرگ، هواپیماها، سفینههای فضایی، گسترش شهرها، راه ها، پلها و پدیدآمدن تکنیکهای مختلف و پزشکی گسترده و بسیاری از مسائل فنی و رفاهی که همه مردم از آنها در سرعت و دقت و راحتی از آنها استفاده میکنند.
معمولا وقتی مسلمانان هم درباره تمدن صحبت میکنند، از این دایره خارج نمیشوند، اما چنان که گفته شد، بخش دیگری به عنوان معنویت هست که همه آن را لازم میدانند؛ هرچند در تعریف آن و تبیین دقیق آن نگاهها متفاوت و بیانها و به خصوص مصادیق و محتوای تعریف شده آن ها، وضع یکسان نیست.
اولین باری که بحث تمدن به مثابه یک علم یا یک گرایش علمی در رشته تاریخ به میان آمد و به خصوص وقتی که مصادیق آن ازجمله دانشگاههای پلی تکنیک و صنعتی و کارخانجات و مظاهر آنها وارد کشورهای اسلامی شد، بسیاری از مسلمانان از نزدیک شدن به آن و پذیرش آن مشکل داشتند. یک مشکل ترس تسلط کفار بود. چون به هرحال، این تمدن و مظاهر آن را خود آنها و مستشارانشان میتوانستند اداره کنند. یک مشکل دیگر، از نظر طرز تلقی درباره زندگی رفاهی هم بود.
از سوی دیگر، تصوراتی در میان مسلمانان وجود داشت که این نوع توسعه، قدری رفاه گرایی است و خیلی هم خوب نیست که به آن روی خوش نشان دهیم. نگرانیهای دیگری هم بود.
بخش دیگری از بحثهای تمدنی درباره تحقق تمدن در وضع کنونی ما بود و هست. اینجا ما بحث مفهومی و مصداقی داریم. تمدن چیست و مصداقش کدام است و نسبتش با دین و سنت هایمان چیست؟ آنچه در اینجا مراد است، اصل تمدن و سپس تفسیر تمدن از منظر دینی است که مسئله مهمی بوده است. اینکه آیا طرحی که ما خواهیم داد، طرحی متفاوت با چیزی است که در غرب هست؟ کجایش متفاوت است؟
صنعت و فناوری غرب با شرق اسلامی فرق دارد؟ علوم پایه آنها هم متفاوت است؟ از آنها که بگذریم، در امر قانون و نظامات حقوقی و اداری و حکومتی هم متفاوت است؟ آیا این تفاوتها در ماهیت تمدن و تعریف آن و امکان دستیابی به آن، تفاوت دارد یا خیر؟ صدها سؤال در اینجا بود؛ از نقطه آغاز که اصلا این تمدن و رفاه خوب است یا خیر، تا اینکه چگونه میشود به آن دست یافت و چه نوعی از آن را داشت، همه سؤال بود. نیز اینکه اشکالات آنچه در غرب است، چیست؟ ما چه دشواریهایی در رسیدن به آن داریم؟ آیا اصلا میتوانیم به «تمدن» برسیم یا نمیتوانیم؟ افکار موجود در ما، مانع از آمدن تمدن است یا موافق با آن، و چه باید کرد؟ و دهها و صدها سؤال دیگر.
ما درباره تمدن غرب و نسبت خودمان با تمدن و تمدن غرب که عجالتا صورت اول و آخر تمدن در دنیای کنونی است، چه اندیشههایی داشته ایم؟ فکر میکنم در این باره با عنوان تمدن یا تجدد یا هر عنوان دیگری، خیلی نوشته ایم، اما نتوانسته ایم به نتیجه روشنی برسیم. رسیدن به دروازههای تمدن، دغدغه بیشتر رجال کشور ما بوده و هست. حتما همین احساس در دیگر کشورهای اسلامی که ما هم حلقهای در میان آنها هستیم، بوده است.
درواقع نه تنها تمدنی برای ما محقق نشده است، بلکه از نظر اندیشه هم سامان روشنی نداریم و به طور مداوم حرف هایمان را عوض کرده ایم. البته دربرابر سؤالهای اصلی، تقریبا جوابهای آمادهای داریم که در عمل بی خاصیت است و تنهاخاصیتشان رهاکردن برخی دغدغهها از ذهن ماست؛ جوابهایی کلی که درعمل و تقریبا هیچ فایدهای ندارد، اما اندکی ذهنمان را آرام میکند. این پرسشها درباره مسائل گوناگون است.
برای مثال، میپرسیم: چرا عقب افتاده ایم؟ جواب این است که ما سوابق درخشانی داریم و دیگران سبب عقب ماندگی مان شده اند، یا میگوییم: رواج برخی خرافات ما را گرفتار عقب ماندگی کرده است. سؤال این است که تمدن غربی چیست؟ پاسخ این است: آنها گرفتار مشکلات اخلاقی هستند، تمدن آنها مادی است، اما ما درصدد عرضه یک تمدن بی عیب ونقص هستیم. از این سؤال و جوابها زیاد است.
یک مشکل مهم خلط تمدن و تجدد است. در تعاریفی که ما برای تمدن دیده ایم و آنچه در عمل تجربه کرده ایم، تمدن و تجدد، لب به لب پیش آمده اند. مشکل این تجدد این است که گویا جنبه صوری تمدن غربی است و درگیری اش با آداب و رسوم سنتی ما، بیشتر از خود تمدن است و معمولا فکر میشود که شاید بتوان از تمدن غربی جدایش کرد. هرچه تمدن از وزانتی برخوردار است، تجدد لوس بازی و بازیگری است. این در ادبیات عادی ماست.
مثلا وقتی جلال «غرب زدگی» را مینویسد، نوک تیز حمله به تجدد است، اما پاسخی درباره تمدن یا نیست، یا اساسا مفروض این است که تمدن امر مقبولی است. شادمان از تسخیر تمدن فرنگی نوشت، اما جلال از غرب زدگی. با این حال، بروز و ظهور این تمدن، در همین تجدد شده و همین سنت گرایان شرق را به وحشت انداخته است.